معنی شیادی و حقه‌بازی

حل جدول

شیادی و حقه‌بازی

کلاهبرداری

کلاه برداری


حقه‌بازی

کلاشی


کلک و حقه‌بازی

بامبول

مترادف و متضاد زبان فارسی

حقه‌بازی

بامبول، تزویر، حیله، زرق، سالوسی، شیادی، فریب، کلک، مکر، شعبده‌بازی، تردستی


شیادی

حقه‌بازی، شارلاتان‌بازی، کلاهبرداری،
(متضاد) درستکاری


محیلی

تزویر، حقه‌بازی، حیله‌گری، شیادی، مکاری، مکر،
(متضاد) سادگی


چاچول‌بازی

پشت‌هم‌اندازی، لاف‌زنی، زبان‌بازی، هوچیگری، حیله‌گری، نیرنگ‌بازی، دورویی، حقه‌بازی، فریب‌کاری، تزویر، شیادی

لغت نامه دهخدا

شیادی

شیادی. [ش َی ْ یا] (حامص) از لغات مولده. مکاری و چاپلوسی. (ناظم الاطباء). چاپلوسی. || عمل و حالت شیاد. حیله گری. مکاری. (فرهنگ فارسی معین). حیله بازی و شید وزرق و سالوسی. (ناظم الاطباء). شارلاتانی. (یادداشت مؤلف). || ریاکاری. (فرهنگ فارسی معین).


و

و. [وَ] (اِخ) در علم نجوم علامت و رمز برج میزان است.

و. [وَ / -ُ] (حرف ربط) (واو عطف) که دوکلمه یا دو جمله را بیکدیگر پیوند دهد:
بدین آلت و رای و جان و روان
ستود آفریننده را چون توان ؟
فردوسی.
و گفته اند که از این جانب تا آذربایجان و در موصل تاختن آورد. (ابن بلخی).
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر در نو شدن و اندر لقا.
مولوی.
دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده... (گلستان). || صاحب آنندراج آرد: واو سلف که در آن معنی جمعی ملحوظ میباشد و آن در میان دو چیز درآید اعم از آنکه هر دو فعل باشد که از یک کس صادر شوند چون آمد و رفت زید، نشست و برخاست عمرو، یا هر دو اسم باشند که در یک فعل شریک باشند چون احمد و محمود آمدند و خانه و باغ ساختند و اسب و اشتر خریدند؛ و گاهی در میان دو جمله درآید، هر دو اسمیه باشند چون زید آمد و عمرو رفت، و چون ماقبل این واو مضموم بوده و جز ضمه ٔ ماقبل از آن مفهوم نمی گشت این را واو غیرملفوظ شمرده اند، و این در نظم فارسی بسیار است و در نثر کمتر. فاما در بعضی مواضع که ماقبل این واو ساکن باشد این واو را فتحه دهند و این در نثر بسیار است و در نظم کم، و این واو مفتوحه را در نظم مخل فصاحت گفتن محل تأمل. و اینکه با لفظ دیگر و با لفظ یا استعمال کرده اند محض برای تحسین کلام است و معنی عطفی را در آن بار نیست:
بیک روز جستن بزرگی رواست
وگر در میانه دم اژدهاست.
فردوسی.
و دیگر که گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ ؟
فردوسی.
ببینیم تا اسب اسفندیار
سوی آخُر آید همی بی سوار
و یا باره ٔ رستم جنگجوی
به ایوان نهد بی خداوند روی.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1487).
و در چار و ناچار مثلا در این بیت:
دارای عهد شیخ حسن آنکه خدمتش
چرخ دو تا بچاره و ناچار میکند.
جمال الدین سلمان.
واو ملفوظ نیست بلکه ساکن را بجای متحرک آورده این از جهت سکته بود و در «ورا دید» مخفف او را دید؛ و جائز است که ماقبل واو عطف به اشباع آرند چنانکه در این قطعه:
به روز نبرد آن یل ارجمند
بشمشیر و خنجر به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست.
فردوسی.
واو عطف علامتش آن است که در میان دو فعل که از یک کس صادر شده باشد درآورندهمچو «رفت و آمد» و «نشست و برخاست » و «گفت و شنید»و یا در میان دو اسم که در یک فعل شریک باشند چنانکه «بزرگ و کوچک جمع شدند و سند و قباله نوشتند و باغ و خانه را خریدند» و اگر ماقبل این واو را مضموم سازند داخل واو غیرملفوظ باشد یعنی بتکلم درنیاید و اگر ماقبل آن را ساکن سازند فتحه بایدش داد تا بتلفظ درآید. (برهان قاطع چ معین مقدمه ٔ مؤلف ص کح). و هم مؤلف برهان آرد: دیگر واو مفتوح است و آن سه قسم میباشد: اول واو عطف است و آن دو نوع بوده: یکی آنکه مذکور شد و دیگر آنکه چون شخص کلمه ای بگوید شخص دیگر ابتدا به واو کرده آن کلمه را تمام سازد چنانکه شخصی گوید که «من به خراسان میروم » و دیگری گوید که «و به عراق هم » یا شخصی گوید «سلام علیکم » و دیگری گوید «و علیک السلام ». (برهان قاطع چ معین مقدمه ٔ مؤلف ص کط). || به معنی فا یا ثم است در عربی که ترتیب و تراخی را میرساند: ما [مسعود] فرمودیم تا... اعیان غزنین را جوابهای نیکو نبشتند و ازنشابور حرکت کردیم. (تاریخ بیهقی).

فارسی به عربی

شیادی

اقذف، سیء

فارسی به آلمانی

فرهنگ فارسی هوشیار

و

حرف بیست و ششم از حروف خجای عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن (واو) میباشد

معادل ابجد

شیادی و حقه‌بازی

464

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری